www.Lover-Girls.com

نعره ی هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند

من از سکوت موریانه میترسم!

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط shabnam| نظر بدهيد |

برآنچه "گذشت"

آنچه "شکست"

آنچه "ریخت"

"حسرت" نخور!

زندگی "اگر زیبا" بود؛

با گریه"شروع" نمیشد...

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:51 توسط shabnam| نظر بدهيد |

به درختان جنگل گفتم: شما با این عظمت چرا از تکه آهنی به نام "تبر" میرنجید؟

گفتند:رنجش ما از تبر نیست، از دسته ی آن است که از جنس خودماست!

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط shabnam| نظر بدهيد |

"خانه دلت را از شیشه بساز ولی به سنگها بگو دلم از فولاد است"

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:45 توسط shabnam| نظر بدهيد |

باورم شد پاک بودن لذت است،

عاشقی سوزاندن حیثیت است،

باورم شد دوستی ها لحظه ایست،

بی وفایی قصه ای از زندگیست..

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:39 توسط shabnam| نظر بدهيد |

یه وقتایی خودمو بغل میکنم؛ و میگم: غصه نخور دیوونه!!!

من که باهاتم.

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:36 توسط shabnam| نظر بدهيد |

دیر باریدی باران...دیر..!!!

من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام...

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:34 توسط shabnam| نظر بدهيد |

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی.


خشن تر , عصبی تر , کلافه تر , تلخ تر …!!!


و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری!


همه اش را نگه میداری…


و دقیقا" سرهمان کسی خالی میکنی که


دلتنگ اش هستی!!!

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:53 توسط shabnam| نظر بدهيد |

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...



میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...



اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!



اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی:

 

نه،هیچی...

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:13 توسط shabnam| نظر بدهيد |

دلم تنگ شده



براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده



دلم تنگه..



براي بودنت



شايدم لبخند خودم



دلم براي همه چيز تنگ شده جز



نبودنت!

نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:0 توسط shabnam| نظر بدهيد |

برای خیانت ،



هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام



به انـــدازه تــــظـــاهـــر



به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت...

نوشته شده در جمعه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:59 توسط shabnam| نظر بدهيد |

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،



آهای جماعت...



میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟



شما دقیقا چه رنگی هستید؟!

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:58 توسط shabnam| نظر بدهيد |

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !



همین بس که :



نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:57 توسط shabnam| نظر بدهيد |

کلاغ جان!



قصه من به سر رسید...



سوار شو!



تو را هم تا خانه ات می رسانم...

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:56 توسط shabnam| نظر بدهيد |

به نسل های بعد بگویید ...



که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...



نسل ما خود پیاز بود ...



که هر که ما رو دید گریه کرد

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:55 توسط shabnam| نظر بدهيد |

اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ...



ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!



ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!



آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط shabnam| نظر بدهيد |

از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !



غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه..

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:39 توسط shabnam| نظر بدهيد |

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد...!!

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:38 توسط shabnam| نظر بدهيد |

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,


از این همیشه ها که ندارند باورم ,



حال مرا نپرس که هنجارها مرا



مجبور می کنند بگویم که بهترم...

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:36 توسط shabnam| نظر بدهيد |

آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .



شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد



حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،



چه قدر دوســتت دارد !



و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:35 توسط shabnam| نظر بدهيد |

زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:34 توسط shabnam| نظر بدهيد |

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها

 

دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!

یکی دیروز و یکی فردا.

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:32 توسط shabnam| نظر بدهيد |

می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند ...



این روزها " دوستـــــت دارم " ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !



و گونه کسی را سرخ نمیکند!

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:31 توسط shabnam| نظر بدهيد |

صدا …


دوربین …


حرکت …


باز هم برایم نقش بازی کن

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:31 توسط shabnam| نظر بدهيد |

پست ترین آدما کسایی هستن که


به دست گذاشتن رو نقطه ضعف دیگران بگن شوخی...

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:28 توسط shabnam| نظر بدهيد |

مانند شیشه


شکستنـــــم آسان بـــود . . .


ولی


دیگـــر به مــن دست نزن


این بار زخمی ات خواهم کرد

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:27 توسط shabnam| نظر بدهيد |

ه صدایش را نازک می کرد…


و نه دستانش را “آردی”…


از کجا باید به “گرگ” بودنش شک میکردم

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:25 توسط shabnam| نظر بدهيد |

 احساس است…


مزرعــــه که نیست


هـــــی شخـــمش میـــــزنی لعنتــــــی…!

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 23:24 توسط shabnam| نظر بدهيد |

باران همیشه میبارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند!

نامردیست، آن همه اشک را به یک چشمک فروختند...

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:49 توسط shabnam| نظر بدهيد |

زمونه ازم پرسید چه کسی را بیشتر از همه دوست داری؟ من اسم تو رو نگفتم

آخه رسم زمونه اینه که هرکسی رو دوست داری ازت میگیره

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:33 توسط shabnam| نظر بدهيد |

اگر بدانم اشک هایم گل زندگیت را آب میدهند همیشه گریه میکنم تا تو زندگی کنی

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:57 توسط shabnam| يک نظر |

 

هیچکس هیچوقت مرا آرزو نمیکرد چون خندانم

همه گویند سرخوش است کسی چه میداند از غم این اتاق تاریک...

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط shabnam| نظر بدهيد |

 

دیر باریدی باران...دیر...!

من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام...

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط shabnam| نظر بدهيد |


Power By: LoxBlog.Com